پنج شنبه 92 مهر 18 , ساعت 4:5 عصر
هرچقدرم که سرد و بىاحساس باشی، هرچقدرم که تظاهر کنی که به هیشکی نیاز نداری که تنهاییاتُ پر کنه ، هرچقدرم که مغرور باشی ... بازم وقتی اون لحظهای که مچاله شدی زیر پتو و زُل زدی به یه قاب شیشهای ، جای اینکه بخندی به آدمکای توی قاب اشکات باشن رفیقت و تو اصلاً حالیت نباشه که کی اشکاتُ میبینه ُ غرورت شاید له بشه... بیخیال ِ آدما از دردت به خودت بپیچی. درست همون موقع از ته ِ ته دلت یکیُ میخای که باشه آرومت کنه، جنسیتشم مهم نیس، فقط باشه... یکی که بدون اینکه حرفی بزنی بغلت کنه. نه اینکه وقتی دردای جسمی ُ روحیتُ بفهمه یه پوزخند بشینه رو لباش ُ تو که یه آدم زودرنج ِ نازک نارنجی که به روی خودش و طرفش نمیاره!
- نمیدونم این دردا کی تموم میشن !!
- خستم، فقط همیـن/.
- نمیدونم این دردا کی تموم میشن !!
- خستم، فقط همیـن/.
نوشته شده توسط رویا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ